اسلایدر

دفتر دوم - مهر91 - تنهای تنها
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حتی به حرفهام کسی اعتنا نکرد...

به بی اعتنایی هایشان هم،

 

اعتنا نکن!

 

این روزها

 

بزها هم

 

مثل یک گاو


از کنارت خواهند گذشت،

 

وقتی که به دهنشان شیرین نیایی!!

 



♥ یکشنبه 91/7/30 ساعت 12:24 صبح توسط " تنها "

من ماهی نیستم !!!

گاهی آرزو می کنم کاش ماهی بودم؛

 

با 8 ثانیه حافظه

 

بی درد سر،

 

بی خاطره...

 

 


♥ شنبه 91/7/29 ساعت 11:52 عصر توسط " تنها "

نخند‏؛ تا دنیا هم به ریشت نخندد!!

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند

 و به تو می گوید: ارباب،

نخند!

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود

 و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند،

 نخند!

به دبیری که دست و عینکش گچی است

و یقه ی پیراهنش جمع شده،

 نخند!

به پسرکی که آدامس می فروشد

و تو هرگز نمی خری،

نخند! 

به دستان پدرت،

به جاروکردن مادرت،

به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،

به راننده ی چاق اتوبوس ،

به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سر دارد،

به راننده ی آژانسی که چرت می زند،

به پلیسی که سر چهارراه با کلاه صورتش را باد می زند،

به مجری نیمه شب رادیو،

به مردی که روی چهارپایه می رود

تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته

 و درکوچه ها جار می زند،

به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،

به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی،

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،

به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،

 به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،

به مسافری که سوار تاکسی می شود

و بلند سلام می کند،

به فروشنده ای که به جای پول خرد

 به تو آدامس می دهد،

 به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد

و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،

به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،

به مردی که در بانک از تو می خواهد

برایش برگه ای پرکنی،

به اشتباه لفظی بازیگر نمایش،

نخند! نخند! که دنیا ارزشش را ندارد

که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی!!

که


 هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند!!!

آدمهایی که هرکدام برای خود و خانواده ای همه چیز و همه کسند!

 

آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،

بارمی برند،

بی خوابی می کشند،

کهنه می پوشند،

جار می زنند،

سرما و گرما می کشند،

وگاهی خجالت هم می کشند،

خیلی ساده...


♥ سه شنبه 91/7/25 ساعت 12:18 صبح توسط " تنها "

من همان...

 مردی نزد روانپزشک رفت

و از غم بزرگی که در دل داشت

برای دکتر تعریف کرد،

دکتر گفت:

 به فلان سیرک برو،

آنجا دلقکی هست

آنقدر تو را می خنداند تا غمت یادت برود،

مرد لبخند تلخی زد و گفت:

 

من همان دلقکم! ♥

 

 


♥ دوشنبه 91/7/24 ساعت 4:52 عصر توسط " تنها "

خداحافظ تابستان...

 

 

                    گاهی دلم می خواهد وقتی بغض می کنم،

                    خدا از آسمان به زمین بیاید،

                    اشکهایم را پاک کند،

                    دستم را بگیرد،

                    و بگوید:

                                اینجا آدمها اذیتت می کنند؛

                                        بیا برویم...

 

http://pari1385.persiangig.com/image/habib2006.b.jpg

 

            راستی تا یادم نرفته بگوبم:

            خداحافظ تابستان!

            فقط یادت باشد روزهای گرمت به سردی گذشت...

            یادت باشد!

 

 

 


♥ چهارشنبه 91/7/19 ساعت 9:48 عصر توسط " تنها "

دوست به قلم سروش صحت:

 

دوست، تقدیر گریزناپذیر ما نیست.

برادر،خواهر،پسرخاله و دخترعمو نیست که آش کشک خاله باشد.

 


دوستی انتخاب است.

انتخابی دو طرفه که حد و مرز و نوع آن به وسیله همان دو نفری که این

انتخاب را کرده اند تعریف می شود.

 


با دوستانمان می توانیم از همه چیز حرف بزنیم

و مهم تر آنکه می توانیم از هیچ چیز حرف نزنیم و سکوت کنیم.



با دوستانمان می توانیم درد دل کنیم و مهم تر آنکه می شود درد دل هم نکرد

و بدانیم که می داند.

 


از دوستانمان می توانیم پول قرض بگیریم

و اگر مدتی بعد او پول خواست و نداشتیم با خیال راحت بگوییم نداریم

و اگر مدتی بعد تر دوباره پول احتیاج داشتیم و او داشت دوباره قرض بگیریم.

 


با دوستانمان می توانیم بگوییم: امشب بیا خونه ما دلم گرفته

و اگر شبی دیگر زنگ زد و خواست به خانه مان بیاید و حوصله نداشتیم

بگوییم : امشب نیا حوصله ندارم.

 


با دوستانمان می توانیم بخندیم،

می توانیم گریه کنیم،

می توانیم رستوران برویم و غذا بخوریم،

می توانیم بی غذا بمانیم و گرسنگی بکشیم،

می توانیم شادی کنیم،

می توانیم غمگین شویم،

می توانیم دعوا کنیم،

می توانیم در عروسی خواهر و برادرش لباس های خوبمان را بپوشیم

و فکر کنیم عروسی خواهر و برادر خودمان است

و اگر عزیزی از عزیزان دوستانمان مرد لباس سیاه بپوشیم و خودمان را صاحب

عزا بدانیم.

 


با دوستانمان می توانیم قدم بزنیم،

می توانیم نصف شب زنگ بزنیم

و بگوییم: پاشو بیا اینجا

و اگر دوستمان پرسید چی شده؟

بگوییم :حرف نزن فقط بیا

و وقتی دوستمان بی هیچ حرفی آمد

خیالمان راحت باشد که در این دنیا تنها نیستیم

 


با دوستانمان می توانیم حرفی نزنیم،کاری نکنیم،جایی نرویم

و فقط از اینکه هستند خوشحال و خوشبخت باشیم

 


و اگر شما یا او غیر از این بودید شک کنید که هنوز به دوستی نرسیده اید! 



 هنوز به دوستی نرسیده ام!!!!!!

خیالی نیست!!

تنهایی هم عالمی دارد...

 

 


♥ یکشنبه 91/7/16 ساعت 11:25 عصر توسط " تنها "

...

من آن گلبرگ مغرورم ، نمی میرم ز بی آبی

ولی بی دوست می میرم، در این مرداب تنهایی...

 


♥ جمعه 91/7/14 ساعت 5:13 عصر توسط " تنها "