خسته ام...
♥ باید خودم را ببرم خانه...
باید ببرم صورتش را بشویم،
ببرم دراز بکشد...
دلداری اش بدهم که فکر نکند،
بگویم نگران نباش، می گذرد...
باید خودم را ببرم بخوابد...
"من" خسته است!!!♥
صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل |
♥ باید خودم را ببرم خانه...
باید ببرم صورتش را بشویم،
ببرم دراز بکشد...
دلداری اش بدهم که فکر نکند،
بگویم نگران نباش، می گذرد...
باید خودم را ببرم بخوابد...
"من" خسته است!!!♥
♥ فرقی نمی کند تو دل ببری
یا
من دل ببازم...
حکم که دل نباشد، دیر یا زود یک نفر خواهد برید! ♥
گاهی اوقات دلم می خواهد
آنقدر گریه کنم سیر ،
شبیه باران...
تا که خالی بشود،
قلبی از غم لبریز...
سینه ای از اندوه...
بغض دارد خفه ام می کند،
از درد پرم...
آه...
ای اشک،
بریز...
آی!
ای چشم،
ببار...
بغض دارد خفه ام می کند،
از درد پرم!
شعر: "تنها"__(ا.تنها) ؛ پاییز 1392
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزل های من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن!
من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سرخوش زیبایی ات شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن...!
شعر: حامد ابراهیمی(سهند)
نقش:دختری کنار پنجره، اثر ایمان ملکی،رنگ و روغن روی بوم،1379
♥ پاییز است...
باد مى وزد؛
کسى چه می داند…
شاید امسال، زمان افتادن من باشد!!!♥
پی نوشت: عنوان پست مطلع شعری از فاضل نظری است که به یادگار گرفته ام.