نخند؛ تا دنیا هم به ریشت نخندد!!
♥ به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند
و به تو می گوید: ارباب،
نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود
و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند،
نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی است
و یقه ی پیراهنش جمع شده،
نخند!
به پسرکی که آدامس می فروشد
و تو هرگز نمی خری،
نخند!
به دستان پدرت،
به جاروکردن مادرت،
به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،
به راننده ی چاق اتوبوس ،
به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سر دارد،
به راننده ی آژانسی که چرت می زند،
به پلیسی که سر چهارراه با کلاه صورتش را باد می زند،
به مجری نیمه شب رادیو،
به مردی که روی چهارپایه می رود
تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته
و درکوچه ها جار می زند،
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،
به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی،
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،
به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،
به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،
به مسافری که سوار تاکسی می شود
و بلند سلام می کند،
به فروشنده ای که به جای پول خرد
به تو آدامس می دهد،
به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد
و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،
به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،
به مردی که در بانک از تو می خواهد
برایش برگه ای پرکنی،
به اشتباه لفظی بازیگر نمایش،
نخند! نخند! که دنیا ارزشش را ندارد
که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی!!
که
هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند!!!
آدمهایی که هرکدام برای خود و خانواده ای همه چیز و همه کسند!
آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،
بارمی برند،
بی خوابی می کشند،
کهنه می پوشند،
جار می زنند،
سرما و گرما می کشند،
وگاهی خجالت هم می کشند،
خیلی ساده... ♥