به این رفیق قدیمی سه تار می گویند...
به رفتن تو سفر نه فرار میگویند
به این طریقه ی بازی قمار میگویند
به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد
هنــــوز مثل گذشته"نگار"میگویند
اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر
به من اهالـــــی جنگل شکار میگویند
مرا مقایسه بــا تـــو بگو کسی نکند
کنار گل مگر از حسن خار میگویند؟!!
تو رفته ای و نشستم کنار این همدم
به این رفیق قدیمی "سه تار" میگویند...
شعر: کاظم بهمنی
دستهای نوازنده(1367) ، اثر مرتضی کاتوزیان ، مداد رنگی روی کاغذ
آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته!
کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود
و دلم پبش کسی غیر خداوند نبود
آتشی بودی و هروقت تو را می دیدم
مثل اسپند دلم جای خودش بند نبود
مثل یک غنچه که از چیده شدن می ترسید
خیره بودم به تو و جرات لبخند نبود
هرچه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم
کم نشد فاصله،تقصیر تو هر چند نبود
شدم از "درس" گریزان و به "عشقت" مشغول
بین این دو چه کنم نقطه ی پیوند نبود
مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت
جای آنها که به دنبال تو بودند، نبود
بعد از آن هر که تورا دید رقیبم شد و بعد
اتفاقی که رقم خورد خوشایند نبود
آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته!
کاش نقاش تو این قدر هنرمند نبود...!
شعر: کاظم بهمنی
بدون عنوان ، اثر مرتضی کاتوزیان ، 1380 ، مدادرنگی روی کاغذ ، 56*43 سانتیمتر