اسلایدر

پدرم نانوا بود... نان بازوی خودش را می خورد... - تنهای تنها
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پدرم نانوا بود... نان بازوی خودش را می خورد...

چه راحت نوشتیم: "بابا نان داد."

بی آنکه بدانیم بابا چه سخت، برای نان همه جوانی اش را داد...

طبق معمول مامانم بابامو صدا زد که بیاد در شیشه سس رو باز کنه؛

پدرم بعد از کلی کلنجار رفتن نتونست در شیشه سس رو باز کنه

مادرم منو صدا زد و منم خیلی راحت درش رو باز کردم

و به بابام گفتم : اینم کاری داشت؟!!

پدرم لبخندی زد و گفت:

یادته وقتی بچه بودی و مامانت منو صدا میزد

تو زود تر از من میومدی و کلی زور میزدی

تا در شیشه سس رو باز کنی؟!!

یادته نمی تونستی؟!...

یادته من شیشه سس رو میگرفتم

و کمی درش رو شل میکردم تا بازش کنی و غرورت نشکنه ؟!...

اشک تو چشمام جمع شد...

 

نتونستم حرفی بزنم و فقط پدرم رو بغل کردم !

 

پدر روزت مبارک!

 

پی نوشت:

روز میلاد امیر بیان، بزرگ مرد عالم امکان ،امیر مومنان،علی(ع) مبارک!


♥ سه شنبه 93/2/23 ساعت 5:24 عصر توسط " تنها "