اسلایدر

بدبخت من، فلک زده من، بدبیار من... - تنهای تنها
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بدبخت من، فلک زده من، بدبیار من...

 

 

گفتند باز روسری ات را تکانده ای...


هر بار خواست چای بریزد نمانده ای

رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای


تنها دلش خوش است به اینکه یکی دو بار

با واسطه "سلام" برایش رسانده ای


حالا صدای او به خودش هم نمیرسد

از بس که بغض توی گلویش چپانده ای


دیدم که شهر باز پر از عطر مریم است

گفتند باز روسری ات را تکانده ای


میخندی و برات مهم نیست ... ای دریغ

من آن نهنگی ام که به ساحل کشانده ای


بدبخت من، فلک زده من، بد بیار من!

امروز عصر چای ندارم، تو مانده ای...!

شعر: حامد عسکری

 

آنقدر اینجا می نشینم تا بیایی...


یک شاخه گل، یک شعر، یک لیوان چایی...

آنقدر اینجا می نشینم تا بیایی!


از بس که بعد از ظهرها فکر تو بودم،

حالا شدم یک مرد مالیخولیایی


بعد از تو خیلی زندگی خاکستری شد

رنگ روپوش بچه های ابتدایی


یک روز من را می کشی با چشمهایت

دنیا پر است از این رمان های جنایی


ای کاش می شد آخرش مال تو بودم

مثل تمام فیلمهای سینمایی


امسال هم تجدید چشمان تو هستم

می بینمت در امتحانات نهایی


می بینمت؟!... اما نه! مدتهاست مانده است

یک شاخه گل ... یک شعر... یک لیوان چایی...!

شعر: رضا عزیزی

اذان گفتند و من کاری نکردم... کافرم یعنی؟؟؟!

 

نم باران نشسته روی شعرم ، دفترم یعنی

نمی بینم تورا ، ابری ست در چشم ترم یعنی


سرم داغ است ، یک کوره تب ام ، انگار خورشیدم

فقط یک ریز می گردد جهان دور سرم یعنی


تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم

تمام هستی ام نابود شد ، بال و پرم یعنی


نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم

اذان گفتند و من کاری نکردم ، کافرم یعنی؟؟؟


تن تو موطن من بوده پس در سینه پنهان کن

پس از من آنچه می ماند بجا ، خاکسترم یعنی


نشستم چای خوردم ، شعر گفتم ، شاملو خواندم

اگر منظورت اینها بود .. خوبم ... بهترم یعنی!

شعر: مهدی فرجی


♥ دوشنبه 92/8/20 ساعت 10:40 صبح توسط " تنها "