تنهایی...
هیچ یاری به کم آزاری تنهایی نیست
دلنشین تر مگر از کنج قفس جایی هست؟!
قصاب کاشانی
صفحه اصلی
|
عناوین مطالب |
تماس با من
|
پروفایل |
هیچ یاری به کم آزاری تنهایی نیست
دلنشین تر مگر از کنج قفس جایی هست؟!
قصاب کاشانی
تا ابد خیری نخواهد دید از پروازها
کفتری وقتی که باشد بین کفتر بازها
میروم از جمعتان چیزی نمیگویم ولی
بشنویدم بعد ازاین از سوز بعضی سازها
آبروتان مثل ماهی و دهانم تنگ آب
واکنم قدری اگر آن را بریزد رازها
روی هم چسبیده لبهای من از شیرینی اش
بس که دارد شیره ی ناب (سکوت) اعجازها
بازهم پشت سرم حرف و حدیث آغاز شد
من که پایانی نمی بینم بر این آغازها
نوکر و ارباب خود هستم ز من بد گفته است
هرکسی رفع نیازش بوده دست نازها!
تا تک و تنها شدم دیدم به "حکم" زندگی
"تک" که باشی سرتری از"شاه" و از "سرباز"ها
شعر: محسن کاویانی
آدمیزاد به نان محتاج است،
آدمیزاد به آب؛
آدمیزاد هوا می خواهد...
آی ای یار سفرکرده!
سلام؛
من به دستان تو محتاج ترم!
شعر: ا.تنها
♥ " آرامش" امروزم را
مدیون آن "انتظاری" هستم
که دیگر از هیچکسی ندارم! ♥
♥ بزرگتر که می شوی غصه هایت زودتر از خودت قد می کشند؛
لبخندهایت را در آلبوم کودکی ات جا می گذاری
و ناخواسته وارد دنیای لبخندهای مصنوعی می شوی؛
شاید بزرگ شدن، آن اتفاقی نبود که انتظارش را می کشیدم! ♥
♥ کاش بر می گشتم به کودکی
چهره به چهره می شدم با او
با کسی که بافت و پشت کوه انداخت
زنجیر ناقص سرنوشتم را... ♥
-------------------------------------------------------
نقش: استاد مرتضی کاتوزیان
♥ شیشه ای می شکند،
یک نفر می پرسد:
که چرا شیشه شکست؟؟!
یک نفر می گوید:
شاید این رفع بلاست!
دیگری می گوید:
شیشه پنجره را باد شکست...
دل من سخت شکست،
هیچکس هیچ نگفت؛
غصه ام را نشنید؛
از خودم پرسیدم:
ارزش قلب من از شیشه یک پنجره هم کمتر بود؟؟! ♥
♥ من و تو چه شباهت متفاوتی داریم:
من
"دلشکسته ام"
تو
"دل شکسته ای" ♥
------------------------------------------------------
پی نوشت:
هرگز این چهار چیز را در زندگی ات نشکن:
اعتماد،قول،رابطه و قلب را؛
زیرا اینها وقتی می شکنند صداندارند اما
درد زیادی دارند!
چارلز دیکنز
♥ آدم برفی هم که باشی
دلت می خواهد کسی در آغوشت بگیرد
دلت می خواهد یک نفر کنارت باشد
تا گرمت کند، آرامت کند
مهم نیست آب شدن، نیست شدن؛
مهم آن آرامشی است که...
حتی برای چند لحظه! ♥
یخ کرده ام بپیچ خودت را به دور من
بگذار گرم تو بشود قدری این بدن
بگذار خودکشان کند این دل برای تو
تزریق کن هوای خودت را به خون من
من نیمه و تو نیمه، فقط زودتر بیا
تا مرد من یکی بشود با شمای زن!
پاره ای از یک غزل_ پویا آریانا_تیرماه1392
♥ ساعت ها زیر دوش می نشینی؛
به کاشی های حمام خیره می شوی؛
غذایت را سرد می خوری
ناهارها نصفه شب ، صبحانه را شام!
لباسهایت دیگر به تو نمی آیند،
همه را قیچی می زنی!
ساعت ها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و
هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی!
شب ها علامت سوال های فکرت را می شماری تا خوابت ببرد؛
تنهـــــــــــــــائی از تو آدمی می سازد که دیگر شبیه آدم نیست!! ♥
دردی که باورش نکنی خوب می شود
گیرم که رفته است، باور نمی کنم!
ا.تنها